مرکز جهان من بودم
در آشفتگی خوابهای نیمروز افسرده
با دستانی بزرگ
مثل تمام رازهای مچاله شده
با پیراهنی سفید
انگار عروس شدم در یک نیمه شب قبل
انگار زمانی نبود که من بودم
خمیده در قامت جوان ترین معشوق
با رویش جمجمه های بی مغز
عبور میکرد از من
تا سر درب خانه ای که
کوچه از کنج چشمانم ریخت
با غم نیامدن های همیشه
جز چنار سرکوچه
هیچ تنهائیم را نفهمید
اینجا همه روزها آبی است
اینجا من دیریست فراموش شده
اینجا هیچکس از نم چادر به راز دلم پی نمی برد
اینجا خاموش شده
ماهی دیگر
در چهاردهمین روز تولدم
اینجا مرکز جهان است
من با دستانی بزرگ
قطرات کوچه از کنج چشم
تیر برقی خاموش
یخ زده ام.
عید پشت عید که بیاید
خبری از بهار نیست
آنقدر که این زمستان کجدار تمام فصل من بود
با بهمن های سرد یخ زده
عید پشت عید که بیاید
جوانه ها که غوغا کنند
شکوفه ها که عروسی بگیریند
باز خبری از بهار نیست
آنجا که دل من یخ زد
در دلهره های سایلنت یک تماس بی جواب
اینقدر که هی میدانهای کز کرده را به هم دوختم
و بیلبوردهای بزرگ را شمردم تا بگذرد
مزه ته مانده آن زمستان آخر
دیگرگونه فسیل شدم
با لایه های از نمک و ذغال چوب لیمو
با میوه های نوبرم
سرکوچه های ترس
ازدحام آدمکان کاغذی
که سرنوشت در دستانش رقم میخورد
فسیل شدم بعد قرن ها سکوت
همچون لیوانی پر که تهش رسوب کرده
بودن من
همینجور لخ لخ
روزها و شبهای سرد
همینجور تاریک وکبود
همینجور خسته خسته
تمام نرقصیدن هایم
پیچیده در صدای خلخالهای نقره
همراه با عشوه های نداشته ام
برای تمام آرزویی که تو بودی
هدر رفت !
نشد که برقصم آوریم از شوق
نشد که بدانم.!!!!
رسیتا ل پیانو
جوانی با کله ای پر نت
ضرباهنگ آکوری که فرود آمد
غصه
هیچ بود
دور شده بود
دور شده بودم
می دانستم
می دانست
که بهانه ای نیست
ناگزیر
بیهوده
بی هدف پا به پا کردم نرفتن را
بیهوده به ولیعصر اندیشیدم
به تاکسی ها به شلوغی
به توهم گم شدن
حل شدن این حس تلخ تو فشار مسافران مترو
کتابهای ممنوعه ممنوعه فروش
تنهایی فیلمهای مبتذل سینما سپیده
دور شده بود مثل همیشه
دور شده بودم مثل هیچ وقت
دوره شده بودم با کله ای پر نت
و آکوردی که فرود می آمد .