برای دلت دلش
که هزار کهکشان از من دور است
هزار ستاره می خواهم
دستی سترگ بر شانه غمهایت
من از تو دور افتاده ام
از هجای چهار حرف اسمت
ممنوع که شدم دانستم
بازی را باخته ام
مادری شدم با هزار جوانه سیاه
چیزی که در من رسوب کرده بود
تنها طعم گس لبانت بود.
از چشمانم گریخت
لحظه ناب چشمانت