-
خوشبختی
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1395 09:32
نشانه ای ردی از تمام خاطرات گذشته با صدای نت های مغز من از گیتار تو چه اهمیت دارد هزار سال هم عاشقی کرده باشی طعم این لحظه را نمیدانی با کودکی که در من جوانه میزند هزار باغ شازده هزار دالان نیلوفری چه اهمیت دارد کجا و چگونه اش چه دیر با خویش به سازش رسیده ام بی بهانه بی بهانه تر از لبخند بی بهانه تر از گریه های مدفون...
-
تمام شد.
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1395 09:25
همین دیروز بود همین لحظه های سخت تنهایی تمام شد چطور و چگونه اش را نمیدانم اتفاق افتاد و ماجرای چهل و اندی سالگی تمام شد این همه دویدنهای بیهوده پشت سرگیجه های پس از این تهوع بسیار.
-
سرنوشت دوستان وبلاگ نویس
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1395 09:22
دیروز پس از مدتها تصمیم گرفتم باز این صفحه رو آپ دیت نگه دارم سری یه دوستان زدم مطمعنم حال هیچ کس بهتر از من نبوده. و اینم اخرین خبر من از همه اونهاست. راز سر به مهر فیلتر شده جغد بندری از تیر 95 آپ دیت نشده لی صفحه اش وجود نداره خودمان باشیم فیلتر شده پیر فرزانه فیلتر شده پیسک دل فیلتر شده کیوسک از شهریور 92 آپ دیت...
-
تو این لیوان حل کن فلوکستینو( کاوه آفاق)
سهشنبه 23 آذرماه سال 1395 08:21
تو این لیوان حل کن فلوکستینو تا شاید حل کرد مشکلاته رو زمین مشکلات پاها و پوتینو سردیه دستایه پر چینو تو این لیوان حل کن فلوکستینو تا شاید رفت غمه میدونه مینو غمه مردایه اسیرو سفره هایه بی یار هفت سینو تو این لیوان حل کن فلوکستینو خاطراته عشقایه دیرینو یاده دورانه قدیمو تو این لیوان حل کن تو این لیوان حل کن فلوکستینو...
-
بهاری دیگر
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1394 14:08
میگویند این سال کبود گذشت باد از هر سو میوزد نگاه من اویزان روزهای اسفند ماند من در پارسال خویش زنجیر شده ام در 19 اسفند هر سال تیکه های من با سوزن قابی زیبا خواهد ساخت در جعبه های سوسن در گلدان نیلوفر تارک و تلخ ترد و شکننده شاخه های نارس من که بی شکوفه لبخند تو پاییزی دیگر را به انتظار نشسته است.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 14:01
تاریک باشم یا سیاه کبود یا سیاه براق سقف کوتاه و دستان کوتاه آویزان سیاه براق لابه لای انگشتان دسته ایی مو تارک مثل ته لیوان همیشه طعم ته نشین شده خوشبختی های کوچک سر میخورد روی تن من هیچ نبود جز یک لحظه داغ از بود و نبود هیج نبود طعم بوسه ای که در چارچوب در به رویا بیوست رهایم کن توهم های این روزها
-
سرگیجه
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 13:46
بازگشتی نیست بی چاره ای بی نجات دهنده ای می دانستم سراشیبی سختی است می دانستم تاب ماندن در من نیست مانده ام در تب و تاب بودن در نبودنت دست من کوتاه ............... چه کار میکنی با دلی سودا زده رهایم کن بگذار رهاتر دوستت بدارم رهاتر از باد لابه لای موهایت بگذار هیچ حضوری ترا از من نگیرد بگذار دوستت بدارم بی ترس فاش شدن...
-
پایانی
شنبه 11 آبانماه سال 1392 15:52
پایانی شاید آغازی گر نباشد دست و دلی در چار چوب بودن دستم دستت دلم دلت هزار فاجعه درون من تو بیخبر از هزار فاجعه در من پایانی شاید آغازی گر نباشد مرا طلوع روز دیگر حرامم باد آغازم گر نباشی
-
دیر ابوت از ( منصفی) حال اکنون من است
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 14:54
تا تو قدر مه بدونی دیر ابوت تا بیای پهلوم بمونی دیر ابوت زندگی مثل نسیمن زود اریت تا بفهمی به جونوی دیر ابوت تا مه از یاد گذشتم دور بشم بی دو چشم آسمونی دیر ابوت ای که بی عطر تنت غمگین ابوم تا بیای اسمم بخونی دیر ابوت ............................ عاشق ضربه های گیتارشم چه میکنه در من این موسیقی! این ضربه ها این ضربه ها...
-
بدون شرح!
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 14:24
کاش خاموش میشدی درمن که نمیشوی ! گرگرفته ای دغال قرمز وسط سینه ام نشسته ای از پنجره سقوط بالکن به یک پایان میاندیشم سالهاست که بیهوده به پایان میاندیشم.
-
از من ، از تو
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 14:42
از من از تو از همین پرچین همسایه تا غبار تلخ ترین اتفاق تنها چشم برهم زدنی فاصله است. دستت را بمن بده و دلی که سالهاست دلی که سالهاست در انتظار تپیدنی چنین پیر شده
-
نا تمام
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 15:24
تمام شده بود تمام شده بودم چیزی نمانده بود دیگر از من و مایی که می شناختیم پس صفحات و لابه لای نامه ها و شعرهای ...... چیزی نمانده دیگر حتی خالی و عبث از مزاری به تولدی دیگر روانه سرگردان آواره ام نه از تو ، از تمام زندگی از کابوس طعم نفس بعدی تا همین لحظه این حس میل شدید در وجودم زبانه می کشد باردار هزار فاجعه
-
تمام من
شنبه 22 تیرماه سال 1392 12:36
زمان زیادی است حافظه رو به زوال من تو را نمی شناسد لبخندی بودی دور از دست های من با دندانهای سفید بدون لک از دود مدام دیگر باور من به تو ته نشین شده است ته همان سالهی عاشقی هیج هیجانی نبود در خواب سه شنبه شب فراموش شده بود تنم و سلول های بدنم انگار با تیر برق سرکوچه ملاقات میکنند مانده بودم بین دو گانگی ها یم بین سر...
-
بی کلمه ای
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 12:55
نمی دانستم اما دانستم که از کدام شب چکیدی در من که تمام نمی شود این سیاه لاعلاج بی روزنه ای به صبح کم آورده ام کلمه ای نیست گنگ و بی الفبا دور دور .... خسته!...
-
غلیظ قرمز
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:23
من را بوی تو می خواند همهمه شبانه های بسیار درد این تقدیر مقدر این پرچم همسایه بوی خوش کودکی هایی دور برخیزانم از راه از گریز از هر چه از توست ازهر چه غیر توست برهانم دورم کن از جهالن دوستت دارم های بسیار واکن پنجره را سقوط را نشانم بده و سطح غلیظ قرمز آسفالت
-
آینه هر سال
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 18:45
دستی شانه ای تنهایی مزمن بهار دوباره و حس زایش در دست درخت همسایه این بهار و هزار بهاری که گذشت که بگذرد و نمیگذری از من نمی گذرم از تو
-
برای تمام دوستانی که گه گاهی دلتنگی هایم را مرور می کنند
جمعه 28 مهرماه سال 1391 17:32
برای دلت دلش که هزار کهکشان از من دور است هزار ستاره می خواهم دستی سترگ بر شانه غمهایت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 18:49
من از تو دور افتاده ام از هجای چهار حرف اسمت ممنوع که شدم دانستم بازی را باخته ام مادری شدم با هزار جوانه سیاه چیزی که در من رسوب کرده بود تنها طعم گس لبانت بود.
-
گریز
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 18:44
از چشمانم گریخت لحظه ناب چشمانت
-
حالم بد است
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 19:50
تو فکر کن خوشبختی را ته لیوان تلخ سر کشیده ام با همان شراب ممنوعه پس از تو با آخرین سیگار با طعم لذیذ خون گمان بر با کودکانی ریز و درشت که به دنیا می آید از من با شبانه ها بسیار امیددر من زنده تر میگردد گمان ببر باد از هر سو که بیاید هیچ توفیری نمیکند هزار بار هم که بگذرد خاموش فقط به آمدن و رفتن به لباس های چرک تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 17:07
من از چشمانت که گریختم از دستانت از لبانت دیگر نه چشمی نه دستی نه لبی برای من هیچ نمانده خطی به گرد خویش گرد لبخندی
-
تمام
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 18:35
بی هیچ حتی! نقطه ای ! سر سوزنی! خبری؟ هیچ !تمام نمی شود شب سیاه بودنم خسته که باشم پیر تر این بغض چند ساله این ناتمام تمامم میکند همین شبها یکی از همین سیاهیهای نزدیک بی خبری از تو ! بی خبری ازمن! تمام می شود تمام میشوم بی دیدن یک برق سیاه چشمانت می دانم.
-
طبیعت من
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 18:30
نمی بینی هجوم بغضی که رهایم نمیکند پوستین سیاه شب پر از تو است پر از تو که کنار سری دیگر رهایم نمیکند پوستین سیاه شب تمام کودکان من این قطعه های من پوستین شب سیاه پر تپش دونده ای است که گرد صورتی نیز آرامش نمیکند نمی بینی من اینجا کنار سری مهربان سرم پر از توهم توست این بغض هزار ساله این توهم بودن یا نبودن نشیب ناگزیر...
-
این گونه است
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 19:05
من عاشقم عاشقی بی معشوق و عشق تنها قرار من با زندگی ست
-
بیمار
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 18:07
برای دستهای من برای چشمهای تو برای اندیشه مدام سالهایی که گذشت پس این همه تاریک راهی نیست برگشتی نیست باور کن هیچ برگشتی نبود از اولین دیدار تا آخرین سنگین نگاهت پشت مردمکان خسته ام این ناعلاج بی درمان مرا نشخوار میکند پیاده رو های همیشه هجوم هوس آلود غصه ها رهایم نمیکند رهایم نمیکند. چسپیده ای چون طالعی سبز وسط...
-
دوباره
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 17:46
حالا همین ثانیه که میگذرد همین لجظه که میچکد از نگاه من همین دقایق که فراموش شدم پس خاطرات زنی تاریک یادت هست! زنی که دیگر چون سیال بیرنگی به گرد توست نگاه تو عبور میکند از من نگاه من سنگ می شود در تو تو زنده میشوی ناگاه با قامتی رفیع دلی سرشار از مهربانی با کودکی در دست زنده میشوی در من همین ثانیه های که فراموش شدم...
-
چشم ها
شنبه 28 خردادماه سال 1390 09:17
من از چشمهایت میترسیدم دره ای عمیق می کشاندم به قعر سیاه چالی تهی اندیشیدن به نی نی چشمانت تنها نجات از بودن شبانه های سوت و کور چهار گزینه بودن تمام روزهای مردمکان تو بروی من خاموش
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 خردادماه سال 1390 12:35
میخواستم زیبا باشم باد چه رقصها که نمیکرد در موهایم نشد که بیاندیشم بدانم باشم زیبا در اندیشه روزها
-
ندانستم !!!!!!!!!!
شنبه 7 خردادماه سال 1390 10:33
میگفت زمان که بگذرد همه چیز را درست می شود عروس که شوی ابروهایت را که برداری تغییر میکنی! من جوان بودن سرم بزرگ شده بود چیزی در من می ترکید. دستهای آویزان گلهای خوشحال حنا رقص مدام دخترکان نگاه حسرت آلودشان خوشبختیهای نارس حل میشد تو یک لیوان تلخ میترسیدم کشف شوم لبخند قرمز چشمهای من بلعیده میشد در گلو! نمیدانستم جوان...
-
مادر مادر بود.
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 10:12
من از تو میمردم میان حادثه میان یک مشت لباس چرک که چنگ میزد دستهای مرا با وایتکس و تاید من از تو میمردم مادر دلش برای جوانه های درخت میسوخت برای گلهای نورس درخت مادر دلش برای دست من نسوخت مادر دلش برای دل من که مرده بود دلی باد کرده بود روی تشت حبابهای کثیف دلی که بعد تاب میخورد روی بند رخت مادر مادر بود من دلم به...