فراموش کرده ام
دیگر کسی برای من نامه ای نمی نویسد
پستچی ها فقط قبوض ، احظاریه و کارت های سوخت را جابجا میکنند.
دیگر نامه ای، تمر پاکتی ،خطی از تو مرا شگفت زده نخواهد کرد.
ترانه ای the wall با ضرباهنگ داس ها
رقص ترس ها ترس ها
هزار بار نامت را که سرج کنم
ترا نمی شناسد این لامصب
هیچ نامه ای نیامده نرفته از تو
از تو هیچ نیست.
بیهوده است .
باور کن وقتی من
درون خویش میپوسم
بی کلامی از تو
پنجره ای تکرار می شود.
ناگزیر میگذرد.
ناگزیر پیر میشوم
بی لبخندی از تو
شبهای تاریک
پیاده در ابهای باران زمستانی
صورتی رنگ پریده
با سری برزگ درست وسط پیشانیم
پلها و خیابانهای شلوغ
تکرار
تکرار !
ابن دایره ناتمام روز و شب
روز و شب
شبی بارنی
شبی تاریک با رویای هزار ستاره خاموش
که سوسو نمیزند !
بی خستگی
فکر مدامت
از سرم نمیرود!
بیهوده
بیهوده تر می شوم
هر روز و شب تاریک!
بین دستی که منم
تا دستی که تویی
شهری بزرگ فاصله افتاده
با خیابانهای شلوغ
با پلهای بسیار
چهار رد پا بر سنگفرش پیاده روهایش
که دیگر قد پای هیچ کس نیست