تمام

بی هیچ حتی!

نقطه ای !

سر سوزنی!

خبری؟

هیچ !تمام نمی شود شب سیاه بودنم

خسته که باشم

پیر تر

این بغض چند ساله

این ناتمام تمامم میکند

همین شبها

یکی از همین سیاهیهای نزدیک

 بی خبری از تو !

بی خبری ازمن!

تمام می شود

تمام میشوم

بی دیدن یک برق سیاه چشمانت

می دانم.