بیمار

برای دستهای من 

برای چشمهای تو 

برای اندیشه مدام سالهایی که گذشت پس این همه تاریک 

راهی نیست 

برگشتی نیست 

باور کن 

هیچ برگشتی نبود 

از اولین دیدار تا آخرین سنگین نگاهت   

پشت مردمکان خسته ام 

 این ناعلاج بی درمان 

مرا نشخوار میکند   

 پیاده رو های همیشه 

 هجوم هوس آلود غصه ها 

رهایم نمیکند 

رهایم نمیکند. 

چسپیده ای چون طالعی سبز وسط پیشانی دقایقم 

نبض روزهایم شده  

تو که هیچگاه باورم نکردی!