سیمای من

هزار پاره شده ام

هزار تکه 

مثل هزار سیما در آینه های ریخته کف ذهنم

چهره از چهرام نمی شناسی

فروریخته در آمدن و رفتن

امدن رفتن و نرسیدنهای بسیار

مثل سیل های ده هفتاد

که شست و برد تمام  مرا در کوچه های بندر

پاره

    پاره شدم

تکه

    تکه

خرد

در زمستان سرد  دالانهای انقلاب

 لای ردیف  گنجه های بتهوون

زیراکس صفحه های کتابهای ممنوعه

 همان جا جا ماندم

زمان نمیگذرد در سرزمین من

که شبانش با هم آغوشی می گذرد

کودکی شدم با هزار تکه آرزوی فراموش شده

در سرزمین آرزوها

 این بیهودگی عزیز

این مهربان همیشه

رهایم نمیکند.