دستی
شانه ای
تنهایی مزمن
بهار دوباره و حس زایش در دست درخت همسایه
این بهار و هزار بهاری که گذشت
که بگذرد و نمیگذری از من
نمی گذرم از تو
برای دلت دلش
که هزار کهکشان از من دور است
هزار ستاره می خواهم
دستی سترگ بر شانه غمهایت
من از تو دور افتاده ام
از هجای چهار حرف اسمت
ممنوع که شدم دانستم
بازی را باخته ام
مادری شدم با هزار جوانه سیاه
چیزی که در من رسوب کرده بود
تنها طعم گس لبانت بود.
تو فکر کن
خوشبختی را ته لیوان تلخ
سر کشیده ام
با همان شراب ممنوعه پس از تو
با آخرین سیگار
با طعم لذیذ خون
گمان بر با کودکانی
ریز و درشت
که به دنیا می آید از من
با شبانه ها بسیار
امیددر من زنده تر میگردد
گمان ببر
باد از هر سو که بیاید
هیچ توفیری نمیکند
هزار بار هم که بگذرد
خاموش فقط به آمدن و رفتن
به لباس های چرک تو سبد
ظرفهای تلنبار شده
مهربانیهای این سر کنار سرم
بیاندیش که فراموش شدی
لای همان دست خط ترجمه the wall
همان وغ وغ سهاب
اما تمام نشد.
تمام نمی شود.
من تمام شدم.
( حالم بد است)