تاریک باشم یا سیاه کبود 

یا سیاه براق 

سقف کوتاه و دستان کوتاه آویزان 

سیاه براق لابه لای انگشتان  دسته ایی  مو 

تارک مثل ته لیوان همیشه 

طعم ته نشین شده خوشبختی های کوچک 

سر میخورد روی تن من 

 هیچ نبود جز یک لحظه  

داغ از بود و نبود 

هیج نبود 

طعم بوسه ای  که در چارچوب در به رویا بیوست  

رهایم کن توهم های این روزها

سرگیجه

بازگشتی نیست 

بی چاره ای 

بی نجات دهنده ای 

می دانستم سراشیبی سختی است  

می دانستم تاب ماندن در من نیست 

مانده ام در تب و تاب بودن در نبودنت 

دست من کوتاه ...............  

چه کار میکنی با دلی سودا زده

رهایم کن 

بگذار رهاتر دوستت بدارم  

رهاتر از باد لابه لای موهایت 

بگذار هیچ حضوری ترا از من نگیرد    

بگذار دوستت بدارم

بی ترس فاش شدن 

بی ترس نداشتنت  

بی ترس امدن و رفتن و نیامدنت

بگذار انقدر دوستت بدارم 

که انگار دوستت نمیدارم.

پایانی

پایانی شاید 

آغازی گر نباشد 

دست و دلی در چار چوب بودن 

دستم دستت  

دلم دلت 

هزار فاجعه 

درون من  

تو بیخبر از هزار فاجعه در من 

پایانی شاید 

آغازی گر نباشد مرا 

طلوع روز دیگر حرامم باد  

آغازم گر نباشی

دیر ابوت از ( منصفی) حال اکنون من است

تا تو قدر مه بدونی دیر ابوت 

تا بیای پهلوم بمونی دیر ابوت  

زندگی مثل نسیمن زود اریت   

تا بفهمی به جونوی دیر ابوت  

تا مه از یاد گذشتم دور بشم 

بی دو چشم آسمونی دیر ابوت 

ای که بی  عطر تنت غمگین ابوم 

تا بیای اسمم بخونی دیر ابوت 

............................ 

عاشق ضربه های گیتارشم  چه میکنه در من این موسیقی! این ضربه ها این ضربه ها

همیشه برای همه چیز دیره بخوای نخوای تو یه سراشیبی افتادی . روزمرگی، روزمرگی  گریز ناگزیز من .

بدون شرح!

کاش  

خاموش میشدی درمن 

که نمیشوی  !

گرگرفته ای    

دغال قرمز وسط سینه ام نشسته ای

از پنجره  

سقوط بالکن  

به یک پایان میاندیشم  

سالهاست که بیهوده به پایان میاندیشم.