.....................

بالا اوردم خودم را 

روی سطری از ترانه های تو  

در چندش حضور نور و میگروفون 

این سطور بی هدف که گرد من  

رها نمی شود 

پا را روی پدال میگذارم 

دلم یک خیابان خلوت میخواهد 

یک باک بنزین که تا انتها برود  

این حس تو  و بکوبد سرم با تاق  

سرد شود صورتم از سرخ 

تمام میشود حسرت ترانه ای  نخوانده در گلوی من 

بالا می آورم این زنانه گیم را 

به مادرم گفته ام نافم را به چه بریده است 

میگوید با تنهایی! 

من از آخرین زمزمه هاش دانستم  

او گریسته بود 

دانستنم 

تمام میشوم بین بر امدن ماه از چاه و روییدن نور از باغچه 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد