سرگیجه

از خود تهی شده ام

هیچ راه به درونم نمیبرد

این نقاب کهنه کی فرود افتد از دلم

از همیشه ام رفته

تصویر هزار  روز

هزار زهر بی بدیع

پشت پنجره

پشت هزار خالی در

ندید چشم من کسی

نخواست دلم هیچ نفس

بیهوده بود دلم

بیهوده بود زندگی

بیهوده بود هرچه مانده در سرم

بیهوده بازی میکنم

در این بازی شگرف

پرده تمام شود.

.








نظرات 2 + ارسال نظر
دوست قدیمی یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ

کجایی سیمای عزیز؟؟

من همینجام همین گوشه ککنارها /؟ شما؟

امامدادی دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ق.ظ http://www.rahbaremamdadi.com

سلام
خوب هستید شما

ممنون دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد