عجیب
مثل خواب یک زن بعد ظهری
تعبیر فراموش شده درخت از بهار
فرود آمد !!
بی منتظری
داسها از کار افتاده
در آغوش دسته ای گندم
خیال درویی دیگر را مزه مره میکردند
هیچ نبود
تنها خواب یک زن
در بعد از ظهری چپ شد
دستانی کوتاه
دامنی کثیف
سینه ای پر شیر
هیچ نبود
توهمی بود
لیوان چای کبود
که تنهایی تهش رسوب کرده.
از دو قسمتش خوشم اومد
یکی
داسها از کار افتاده
در آغوش دسته ای گندم
خیال درویی دیگر را مزه مره میکردند
و دیگری
لیوان چای کبود
که تنهایی تهش رسوب کرده.
ممنون از کامنتت دوست من
روی قبرم چه می نویسی
اثر انگشتت را نه
و فقط یادت باشد گوشواره ات نذر سلامتی دیروزت بود
که گمش کردی
امروز چراغی باش
برای لبخند
برای مرگوارگی فراموشی زنده خود
یادم رفت
هیچ نبود
توهمی
لیوان چای سرد
ومن رسوب شده بودم همین جا کنار آن بچه شیر خوار